همیشه میخواستم برایت شعری بنویسم.
شعری از زندگی تا ببینی چگونه در چشمان من نشسته ای
شعری که مرا از آنچه میخواهم و می توانم به تو نزدیک تر کند
شعری که فقط تو باشی و من و خوبی ها
شعری بلند تا بتوانم هر بیت آن نام تو را
با واژه ای از خوبی های جهان هم قافیه کنم
شعر تو...
واژه ها را یک به یک نوشتم ولی هیچ کدام هم وزن تو نشد
قافیه را باختم...! و تو در شعر من نگنجیدی
که فقط نام تو هم قافیه ی نام توست...
خواب دیدم
نمی دانم چه زمان بود
دیر بود یا زود ،اما دردها تمام شده بود
خواب دیدم
تنهایی کسی را ،صدایی پایی شکست
خواب دیدم
خانه را چشمهایش روشن کرد ونفس هایش گرم
صورتش را ندیدم
اما سایه آن که آمده بود چقدر شبیه تو بود و خانه شبیه خانه من...
? سازهای آبی
✍️ سولماز رضایی