theme
بهانه ای از جنس بهار…
به قلم و با صدای سولماز رضایی
بهار را بسیار سروده اند…
بهار را بارها و بارها نوشته اند و تصویر کرده اند…
بهار را حتی بی شمار به الحان خوش خوانده اند…
دیگر بهار از کلمات لبریز است و پر غرور! و می دانم رنگِ واژه های من، رنگی بیشتر به آن نخواهد داد…
اکنون من مانده ام و این کنجِ کاغذی و بهانه ای از جنس بهار!…
بهانه ای تا آرزوهای بی حساب و پر تکرارم برای تو را در سفره ای هفت رنگ بنشانم
تویی که برای منی…. برتر از هر آنچه میتوانم داشته باشم!
و خود می دانی هر کجا و میان هر حادثه ای از تاریخ که باشم، دلیلی خواهم یافت برای از تو گفتن و تو را خواندن…
نگاه کن! نام تو را که آوردم بهار هم هوایی شد!
شتابان از آن عرش افتخار به سوی من می آید…
اکنون کنارم نشسته است. دستانم در دستانش و بغضی در گلوی هر دویمان!
می گوید: او را به نام من بخوان که من هم با تمام آنچه برایم سروده اند، تنها صفتی هستم بعد از نام او…
او را به نام من بخوان…
…
ای وجود بهاری!…
این هم کم است برای تو…
ای روح تمام فصل ها…
ای علت شروع روزهایم! ای حس خوب شب های من! ای دوری و نزدیکی همزمان!…
سال خود را تحویل تو می دهم! و دیگر سال های مانده عمرم را…
تویی که “حضرت عشق ” می نامم تو را
اکنون من مانده ام و این کنجِ کاغذی و بهانه ای از جنس بهار!…
? نوروز مبارک ?
با سلام و تقدیم احترام
سولماز رضایی