به قلم سولماز رضایی
تو آمدی تا قصه یوسف و یعقوب و فراق ،بوی پیراهنت را بگیرد .
که بوی پیرهن تو ، چشم یعقوب را که سهل است ، چشم جهان را بینا می کند .
آزاده ای و در دل زخم هزار ساله مظلومیت انسان داری
آزاده ای و رنج را پشت میله های اسارت به عزت دوختی تا بر رنج عزتمندانه ات جهان مشق آزادگی کند.
زمان فراموش نخواهد کرد روزهای تو را ، روزهای سختی که جهالت آزادی تورا چپاول کرد و اما صبر تو را لباس آزادگی پوشاند .
اسارت تو ، اسارت انسان بود در دست اهریمن اما چون حبس عطری در شیشه ، رایحه آزادگیت مشام جهان را تازه کرد و آوازه بودنت در پس سیاهچالهای جهالت ، خانمان ظلم را ویران پرستوی مهاجر ایران سالروز آزادیت مبارک باد .