به قلم سولماز رضایی
خبر را شنیدم هنوز در ناباوری بودم که پیام دیگری رسید و خبر اول تکذیب شد و من در بی خبری دانستن خبر واقعی ،سرگرم کارهای همیشگی ام بودم که زیر نویس شبکه خبر شهادتش را تایید کرد .خبر تنها یک خبر ساده شهادت نبود آگهی بود برای پایان رنجها و درد های یک مرد که تمام سهمش از سفره انقلاب آنچه بود که گذاشته بود بی آنکه چیزی بردارد
و بعد بغضی که در گلوی همه نشست و انگار همه منتظر بودند تا به بهانه این زیستن با مظلومیت و رفتن مظلومانه بر تمام خبرهای ظالمانه این روزها بتازند و شهادتش را به رخ کسانی بکشند که این روزها تنها دغدغه شان خوردن بیشتر (اصلاح می کنم تاراج بیشتر ) سفره بیت المال است
آنها که یادشان رفت چقدر به صورت بابا رجب بدهکارند ،شاید بهتر شد که رفت که این صورت به یقه سفید نمی آمد و امثال این سیرت سالهاست که رفته اند
تمام شد رنجها و دردهای یک اسطوره غریب اما تمام نشد بدهکاری ما و ما تا هستیم و هستی هست بدهکاریم ،بدهکار زنی که آن گوشه و کنار و بی تریبون و فریاد سه دهه آرام و خالص کنار بابا رجب بود و هرگز دیده نشد
بدهکار فرزندانش، بدهکار هم قطارانش و حتی بدهکار چشمی که این گونه از حدقه بیرون آمد
اما یادمان باشد که در عزاداری عمومی که این روزها برای بابا رجب داریم نگوییم هرگز نگوییم راحت شد که این حرف از هزار خنجر و خمپاره بیشتر جان خانواده بابا رجب را می سوزاند
حضورش در عرش بر ملکوتیان مبارک